یک عمر به دست خودِ من حبس تو بودم ...

ساخت وبلاگ
همه ی ما تو زندگی یه ترسایی داریم عزیز ِ جانم ، همه ی ما از روی ترس و لج و نخواستن واسه بیرون رفتن از نقطه ی امنیتمون تصمیمایی رو تو یه نقطه هایی از زندگیمون میگیریم و انقد روشون پا فشاری میکنیم که دیگه میشه ناخودآگاه ذهنمون و از یه جایی به بعد حتی وقتی خودمون هم بخواییم از اون تصمیما بگذریم کار ِ نشدنی ای میشه ...

هیچ جنگی سخت تر از جنگیدن با خود نیست عزیزِ جانم ... میشه انتخاب بین بد و بدتر . نه طاقت نداشتن هست و نه طاقت داشتن ... میشه برزخ ، میشه بغض صبحگاهی و حالت تهوع عصرگاهی و بیخوابی شامگاهی .

ولی کسی برنده اس که حاضر شه واسه دل خودش هم که خودشه پا به میدون جنگ بزاره و حداقل سعیشو بکنه ، نه اینکه از ترس شکست بره پشت سنگر قایم شه و رزمو ببخشه به رقیباش ....

البته این فرضیه وقتی صدق میکنه که فرضیه ی اول یعنی اون خواستن ِ سرجاش باشه و در غیر این صورت که پاشم برم کشکمو بسابم من ...

فرضیه ی اول سرجاشه جان ِ من ؟!

...

پاشم یه سیگار روشن کنم .

My sweet little girl...
ما را در سایت My sweet little girl دنبال می کنید

برچسب : یک عمر به کودکی به استاد شدیم,یک عمر به سودای لبش سوختم و آه,یک عمر به شیدایی,یک عمر به خدا دروغ گفتم,آنکه یک عمر به شوق تو,آنکه یک عمر به شوق,یک عمر به سودای لبش سوختم, نویسنده : miss-absoluteo بازدید : 211 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 9:11